اگه يه روز نمی ديدمش دلم براش تنگ ميشد واقعا ناراحت ميشدم، به خاطر او ميرفتيم مسجد، يكبار هم ناهار ما رو دعوت كرد و كلي با هم صحبت كرديم، او با روش محبت و دوستی ما رو به سمت نماز و مسجد كشاند اواخر مجروحيت ابراهيم بود و ميخواست برگرده جبهه، يه شب توی كوچه نشسته بوديم، براي من از بچه های سيزده، چهارده ساله در عمليات فتح المبين، ميگفت، همينطور صحبت ميكرد تا اينكه با يك جمله حرفش رو زد: "اونها با اينكه سن و هيكلشون از تو كوچیكتر بود ولی با توكل به خدا چه حماسه‌هایی آفريدند تو هم اينجا نشسته اي و چشمت به آسمونه كه كفترهات چی ميكنند." فردای اون روز همه كبوتر ها رو رد كردم، بعد هم عازم جبهه شدم، ابراهيم در اون زمانی كه هيچ حرفی از روش های تربيتی نبود چقدر دقيق و صحيح كار تربيتی خودش رو انجام می داد و چه زيبا امر به معروف و نهی از منكر ميكرد. 🌷شهید #ابراهیم_هادی🌷 📚سلام بر ابراهیم، ج ١، ص ۱۶۷ 🌹 🌹 باولایت💚 تاظهور @ba_velayat_ta_zohoor