شاید این امداد غیبی این فرصت دوباره
به امیر سیاوش مشیری
به دلیل از خود گذشتگیش بوده
اگر از کابین میپرید بیرون اون نفر پشت سری حتما میمرد!
یادمه ایام کودکی یا نوجوانی تو یک سیزده بدری رفتیم کوه (چند تا خانواده بودیم)
دو سه ساعتی طول کشید بریم بالا
رسیدیم به جایی از کوه که خیلی خطرناک بود، بابام رد شد ، یه دستشو گرفت به سنگ یه دستشو دراز کرد که منو بگیره.
به دلم افتاد دستشو بگیرم
میوفته تو شیب کوه سرازیر میشه به پایین
و خدایی نکرده آسیب میبینه. گفتم بذار اگر چیزی میخواد بشه بخودم بشه
بخاطر همین پریدم اما چه پریدنی!
زیر پام خالی شد ، از قدم سوم
اختیار پاهام با خودم نبود!
شده بودم میگ میگ
هر قدمی که برمیداشتم
چهار پنج متری میشد
سنگ های بزرگ بزرگ زیر پام
رد و میشدن و بهم بای بای میکردن
داشتم به این فکر میکردم که
اگر پام گیر کنه با این سرعت حتما
ده متر رو زمین کشیده میشم و میمیرم.
اینجارو اسلومیشن تصور کنید
از پشت سرم همه داشتن داد میزدن
اااااااااااممممممممممممممممید
پاتووووووووو کج بذاااااااااااار
اگر کنترل دستم بود استپ میزدم
میگفتم آخه شاسگولا چجوری پامو
کج بذارم وقتی اختیار پاهام دست خودم نیست؟!
(خب استپ دیگه بسه به سرعت اصلی برگردیم)
کارو تموم شده میدیدم
چون پاهام منو داشت به قتلگاه مشایعت میکرد، پرتگاهی که خدا میدونه چند متر بود ، تو اون لحظه تو اون حال صداشون زدم و دقیقا لب پرتگاه انگار دستی
عین کمربند حفاظ شد و نگهم داشت.
دقیقا مثل گفته های این خلبان
مثل بچه آدم خیلی لطیف با اون سرعت
نگهم داشتن!