🍃🌺🌻داستان شب🌻🌺🍃
سلام علیکم
شبتون سرشار از نشاط و خوشی...؛
وجودتون محفوظ از هر رنج و تعب...؛
الهی خوش باشید و فردا با دل خوش راهی کار باشید....؛
الهی آمین
...................................
داستان امشب را تقدیم مینمایم.
۱۴۰۱/۱۱/۰۷
"زیرکی اصفهانی ها"
راویان سخن آورده اند:
ناصرالدین شاه قاجار؛ در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی؛ از میدان کهنه((سبزه میدان امروزی یا میدان قیام)) عبور میکرد که چشمش به ذغالفروشی افتاد.
مرد ذغالفروش فقط یک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغالها بود و در نتیجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عریان او منظره وحشتناکی را بوجود آورده بود.
ناصرالدینشاه سرش را از کالسکه بیرون آورده و ذغالفروش را صدا کرد.
ذغال فروش بدو بدو آمد جلو و گفت: «بله قربان.»
ناصرالدین شاه با نگاهی به سر تا پای او گفت:
«جنهم بودهای؟»
ذغال فروش زرنگ گفت: «بله قربان!»
شاه از برخورد ذغالفروش خوشش آمده و گفت:
«چه کسی را در جهنم دیدی؟»
ذغالفروش اصفهانی حاضرجواب گفت:
«این هایی که در رکاب اعلاحضرت هستند، همه را در جهنم دیدم.»
شاه به فکر فرورفته و بعد از مکث کوتاهی گفت:
«مرا آنجا ندیدی؟»
ذغالفروش فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده ؛ ممکن است دستور قتلش صادر شود ، اگر هم بگوید که ندیدم که حق مطلب را ادا نکرده است.
پس گفت: «اعلاحضرتا، حقیقش این است که من تا ته جهنم نرفتم!»
ناصرالدین شاه به زیرکی ذغال فروش اصفهانی خندید و او را تحسین کرد و هدیه ای به او داد.
.
اما به فکر فرو رفت که این مردک چه نکته نغز و بی بدیلی به کنایه گفت....!!!
گفته بود همه همراهان و ملازمان شاه را در جهنم دیده و لابد و حتما" و به طریق اولی شاه در قعر جهنم و درک اسفل السافلین خواهد بود.
.....................................
بله دوستان خوبم؛
اگر میخواهیم بدانیم چه سرانجام و فرجامی داریم؛ به دوستان و دور و بری هامون نگاه کنیم...!
خوشا بحال آنهایی که دوستان و دور و بریهاشون ؛ خدایی هستند.
شبتون خوش باد و دورهمی با عزیزانتون خوش تر.
الهی آمین
🍃🌺🌸❤🌹❤🌸🌺🍃