حال و هوای امشب برایم آشناست...
چهل وچهار روز پیش...
همان شبی که دنبالت میگشتند سید...
همان شب عیدی که دل خون بودیم..
باز عذاب وجدان آمده سراغمان، میدانی سیدجان وقتی شهید شدی هرکس به خود آمده بود، میگفت چرا زودتر کارهای شهید رئیسی را تبیین نکرده بودم...
همه نگران حال رهبر بودیم...
وقتی گفت دلم برای رئیسی سوخت، آتش گرفتیم...
امشب سخت صبح خواهد شد...
هرکس هرکار توانست کرد، اما نکند کم گذاشتیم سید...
تا میگفتند کوهستان سخت است و مِه شده دلمان یکهو فرو میریخت.امشب تا خبر میرسدبه رقیب بیشتر رأی دادند دوباره دلمان فرو میریزد سید.
اینبار قول دادیم برای حق کار کنیم سید دیگر نمیخواهیم جانمان با پیکرت آتش بگیرد، قول دادیم جبران کنیم، اما ترس از دست دادن افتاده به جانمان...
میشود از همان سلام های معروفت به ابا عبدالله (ع) بدهی؟ آخر فردا شب محرم است سید....
_________________