📘📘📘قوم صالح از او معجزه خواستند صالح گفت چه
می خواهید ؟,گفتند ما از بتان خود درخواست می کنیم تو هم از خدا درخواست کن هر کدام اجابت شد معلوم است دین او برحق است ، آنها درخواست کردند بتها جواب ندادند بعد به صالح گفتند از خدا بخواه یک شتر از دل این سنگ بیرون بیاید صالح نماز خواند و دعا کرد شتری از دل سنگ بیرون آمد ،عدهٔ زیادی ایمان آوردند ولی اشراف ایمان نیاوردند صالح گفت این نشانه خداست پس
او را رها کنید ««فذَروها»»
تا هرچه می خواهد در زمین خدا چرا کند ««تَأکل فی ارض الله»»
و به او آسیبی نرسانید ««لا تمسوها بسوءٍ»»
یک روز آب برای شتر بود و یک روز برای قوم ، روزی که شتر آبها را می خورد به همه شیر
می دادولی باز هم روزی که نوبت آب برای شتر بود او را پی کردند و بعد عذاب بر آنها نازل شد