🌺🌺🌺 در صفحه ۲۴۴ ادامه داستان یوسف را می خوانیم برادران یوسف بنیامین را به کاخ یوسف آوردند طبق دستور دو به دو بر سر طبقهای غذا نشستند بنیامین تنها ماند یوسف با او همسفره شد از او پرسید چرا از برادرانت کناره گیری می کنی ؟ گفت آنها برادر مرا از من جدا کردند و ادعا کردند که گرگ او را خورده است از آن به بعد من با آنها زیاد معاشرت نمی کنم حتی نام فرزندانم را ذِئب (گرگ) و پیراهن و خون گذاشته ام تا خاطره یوسف را هرگز از یاد نبرم ((طبق تفسیر صافی)) یوسف خودش را به او معرفی کرد و گفت می خواهی پیش من بمانی ؟بنیامین گفت امکان ندارد چون پدرم از برادرانم قول محکم گرفته برای برگرداندن من