🌴🌴🌴 در صفحه ۲۴۵ میخوانیم برادران که دیدند بنیامین باید بماند گفتند ای عزیز مصر او پدر پیر و سالخورده ای دارد و تحمل فراق او را ندارد از ما پیمان مؤکد گرفته که او را محافظ باشیم ،یکی از ما را به جای او نگه دار
««فخذ احدنا مکانه»» ولی یوسف قبول نکرد ،برادران بازگشتند و برادر بزرگتر که احساس مسئولیت بیشتر می کرد آنجا ماند و گفت از اینجا تکان نمیخورم تا خدا برای من حکم کند ««یحکم الله»»
چون او بهترین حاکمان است «
««هو خیر الحاکمین»»
یعنی یا مرگ مرا برساند یا چاره ای پیش آورد
برادران آمدند و ماجرا را برای یعقوب تعریف کردند ،غم و اندوه سراسر وجود یعقوب را فرا گرفت و یاد بنیامین بر تلخی فراق یوسف افزود