🌴🌴🌴یعقوب آنقدر گریست که چشمانش سفید شد ««وابیضت عینا»» ولی خشم خود را فرو خورد و دم برنیاورد ««فهو کظیم»» وقتی فرزندان دیدند مرتب یوسف یوسف می کند گفتند آخر خودت را بیمار می کنی گفت من به شما شکایتی نکردم من غم و اندوه و پریشانی خاطرم را نزد خدا می برم و به او شکایت می کنم ««أشکو بثی و حزنی الی الله»» چون از خدا کرامتهایی می دانم که شما نمی دانید ،در اینجا می گوینداز خدا خواست که عزرائیل را ببیند ملک الموت بر او حاضر شد از او پرسید آیا روح یوسف را قبض کرده ای ؟گفت نه فهمید یوسف زنده است و هنوز آن خواب یوسف (سجده خورشید و ماه و یازده ستاره تعبیر نشده ) پس صبر کرد صبری جمیل ««فصبر جمیل»»۱