،🍁🍁 به یاری خداوند مهربان و توفیق او جزء ۱۶ را در صفحه ۳۰۲ شروع می کنیم داستان به آنجا رسید که خضر به موسی گفت اینجا زمان جدایی من و توست ،اما حالا تو را از اسراری که نمی دانستی خبر دار کنم ؟««سأنبئکَ»» کشتی را سوراخ کردم چون می خواستم آنرا معیوب کنم ««فأردت أن أعیبها»» زیرا پادشاهی که پشت سرشان بود کشتی های سالم را به زور می گرفت و این کشتی مال بینوایان بود میخواستم شاه آنرا نگیرد اما نوجوانی را که کشتم پدر و مادر مومنی داشت ترسیدم هر دو را به کفر بکشاند اما دیوار را که درست کردم در زیر آن گنجی پنهان بود متعلق به دو یتیم و پدرشان مردی شایسته بود خواستم بزرگ شوند و به گنجشان برسند و این کارها را از پیش خودم نکردم ««ما فعلته عن امری »» و تو نتوانستی بر آن صبر کنی