☘️💝☘️ یکی از دختران برگشت و گفت پدرم می خواهد مزد کاری که برایش انجام دادید را بدهد ««لیجزیک أجر»». موسی فهمیداو باید یک مرد الهی باشدکه مزد چنین کاری را می خواهد بدهد و برای نیکی کردن ارزش قایل است وقتی دختر به راه افتادتا موسی را نزد پدر ببرد موسی گفت من جلو راه می روم تو از پشت حرکت کن و مرا راهنمایی کن شعیب او را به غذا تعارف کرد و موسی گفت من از شما برای کار آخرتی اجری نمی خواهم یکی از دختران پیشنهاد داد پدر او را استخدام کن چون قوی و امین است پدر گفت قوی بودن او را دیدی چون چوپانان را کنار زد و دلو را به تنهایی از چاه کشید امین بودن او را چگونه فهمیدی؟گفت چون حاضر نبود پشت سر من راه برود و چشم های خود را از ما فرو بست و گفت ما از خاندان یعقوب هستیم و حاضر نیستیم زنان پیشاپیش ما راه بروند