🔹🌴🔹 در صفحه ۳۸۹ با فراز دیگری از زندگی موسی آشنا می شویم که به پیامبری رسید موسی ده سال در کنار شعیب آماده شد تا کار بزرگتری را به عهده بگیرد او مبارزه با بزرگترین جبار روی زمین یعنی فرعون را در پیش داشت تا قومی را از اسارت او رها کند موسی به سوی مصر حرکت کرد شب سرد و بارانی بود موسی راه را گم کرد ،گوسفندان متفرق شدند و همسرش زمان وضع حملش رسیده بود موسی از جانب کوه آتشی دید به خانواده اش گفت همین جا بمانید من می روم شاید بتوانم آتشی بیاورم ««إنّی اٰنَست ناراً»» موسی بالای کوه آمد ولی دید این آتش فرق دارد یکپارچه نور و صفاست ناگهان از جانب راست از میان یک درخت ندا آمد که ای موسی منم خداوند عالمیان ««إنا الله رب العالمین»»