سالها پيش مدتی را در جايی بيابان گونه بسر بردم.
عزيزی چهار ديواری خود را در آن بيابان در اختيار من قرار داد؛ يک محوطه بزرگ با يک سر پناه و يک سگ.
سگ پير و قوی هيكلی كه برای بودن در آن محيط خلوت و نا امن دوست مناسبی به نظر می رسيد.
ما مدتی با هم بودیم و من بخشی از غذای خود را با او سهيم می شدم و او مرا از دزدان شب محافظت می كرد.
تا روزی كه آن سگ بيمار شد، به دليل نامعلومی بدن او زخم بزرگی برداشت و هر روز عود كرد تا كرم برداشت.
دامپزشک درمان او را بی اثر دانست و گفت كه نگهداری او بسيار خطرناک است و بايد كشته شود، صاحب سگ نتوانست اين كار را بكند. از من خواست كه او را از ملک بيرون كنم تا خود در بيابان بميرد.
من او را بيرون كردم، ابتدا مقاومت می كرد ولی وقتی ديد مصر هستم رفت و هيچ نشانی از خود باقی نگذاشت.
هرگز او را نديدم، تا اينكه روزی برگشت، از سوراخي مخفی وارد شده بود که راه اختصاصی او بود، بدون آن زخم وحشتناک او زنده مانده بود و برخلاف همه قواعد علمی هيچ اثری از آن زخم باقی نمانده بود.
نمی دانم چكار كرده بود و يا غذا از كجا تهيه كرده بود، اما فهميده بود كه چرا بايد آنجا را ترک می كرده و اكنون كه ديگر بيمار و خطرناک نبود بازگشته بود.
در آن نزديكی چهارديواری ديگری بود كه نگهبانی داشت و چند روز بعد از بازگشت سگ، آن نگهبان را ملاقات كردم و او چيزي به من گفت كه تا عمق وجودم را لرزاند.
او گفت كه سگ در آن اوقاتی كه بيرون شده بود، هر شب می آمده پشت در و تا صبح نگهبانی می داده و صبح پيش از اينكه كسی متوجه حضورش بشود از آنجا می رفته. هر شب...!
http://sapp.ir/basiratezohor
بصیرت ظهور &ایتا👇
eitaa.com/basiratezohor