یک خاطره از هاشمی
بلبشوی هشتادوهشت خیلی چیزها را بههم ریختهبود. یکیش، مراسم تنفیذ
#رئیس_جمهور منتخب. همیشه روسای جمهور سابق، در مراسمِ تنفیذِ منتخب جدید حاضر بودند. رسم این بود که حکم تنفیذ را رئیسجمهور سابق برساند به دست آقا. آنسال اما رئیسجمهور سابق رفتهبود کنار معترضان، نتایج انتخابات را قبول نداشت و سرش به
#فتنه گرم بود. نخستوزیرِ جنگ هم که راسالفتنه شدهبود. فقط میماند هاشمی رفسنجانی که حضورش در مراسم تنفیذ هم میتوانست معادلات سیاسیِ آن سال را عوض کند، هم پاسخ سوالِ "چهکسی حکم تنفیذ را به دست آقا بدهد؟" باشد. آقا از او خواستند به مراسم تنفیذ بیاید. پاسخ را از زبانِ خودِ هاشمی رفسنجانی بخوانید:
"آقا به من گفتند که در تنفیذ، شما باید حکم مرا به احمدینژاد بدهید. گفتم: من انتخاب او را قبول ندارم و شما هم میدانید و من او را رییسجمهور نمیدانم و حاضر نیستم تایید کنم... من گفتم این کار را نمیکنم. ایشان گفت: اگر شما ندهید چه کسی بدهد؟ به آقای خاتمی که نمیتوانم بگویم بدهد. به چه کسی بگویم؟ گفتم: خودتان میدانید. من بعد از اینکه شما حکم دادید، به خاطر اینکه منصوب از طرف شماست، با او کار میکنم. ولی اینگونه نیست که او را تایید کنم."
روز تنفیذ، وحید حقانیان از پشت پرده بیرون آمد و حکم را داد دست آقا. هاشمی هم روی رفیقِ قدیمیاش را زمین انداخت و به مراسم تنفیذ نرفت. حالا چهارسالی میشود که خالق این خاطره، کسی که روز تنفیذِ هشتادوهشت رفتهبود سفر، زیر خاک است. رهبر بر او نماز خواند و از مردم خواست عباراتِ نماز را همراهش تکرار کنند. مردم هم پشتِ سرِ رهبرشان برای هاشمی دعای خیر کردند و او را فرستادند سمت خانهی ابدی.
هاشمی آنقدر زنده نماند که عزتِ رفیق قدیمیاش در
#جهان_اسلام را ببیند؛ آنقدر عمر نکرد که بتواند از نابودی تروریسم تکفیری به دست سربازانِ خامنهای لذت ببرد؛ آنقدر فرصت نداشت که اوجِ محبوبیتِ رهبر و سربازانش در میان مردم را لمس کند.
#هاشمی_رفسنجانی آنقدر عمرش به دنیا نبود که وصیتنامهی سردار شهید را بخواند؛ خاصه آنجایی که سردار از اعماق قلبش نوشت: خامنهایِ عزیز را عزیز جان خود بدانید.
#صالح_سلطانی
👈
#خبرهای_کم_ولی_خاص👇
http://sapp.ir/basiratezohor
بصیرت ظهور &ایتا👇
eitaa.com/basiratezohor