۲/۲ 🔹نیم ساعت صحبت کردیم. تا توانستم سکوت کردم تا بیشتر بشنوم. هر جای صحبت اسم حضرت حق می‌آمد منقلب میشد و برقِ اشک در چشمان چروکیده‌اش دلبری میکرد. یک بار اسم مدینه آمد، بلافاصله برای حضرت زهرا گریست. 🔹تعریف کرد که یکبار نماز آیت الله بهجت را درک کرده و با دیدن گریه ایشان در نماز تعجب کرده. گفت بعدها فهمیده تعجب ندارد. گفت: «گریه ندارد؟! نماز همه‌اش گریه است! إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ...» 🔺گویا اولین بار بود آیات فاتحة الکتاب را می‌شنیدم. اشکم سرازیر شد. 🔹فهمیده بود ایاک نعبد یعنی چه. میگفت ما وقتی داستان بت‌پرستان را میشنویم به آنها میخندیم و میگوییم معلوم است که سنگ و چوب پرستیدن ندارد! ولی خودمان صبح تا شب داریم برای غیر خدا کار میکنیم. غیر خدا را میپرستیم. همان سنگ و چوب و آهن را... 🔹در طول گفتگو به چند جای قرآن اشاره کرد. ترجمه‌‌ی آیات را از بَر بود. ترجمه را که میگفت آیه‌اش به رنگ تازه‌ای در ذهنم مجسم میشد و قلبم را میگرفت. یکجا به ندای پروردگار به حضرت موسی اشاره کرد: «يا مُوسى‏ إِنِّي أَنَا الله!» عجب ندای با عظمتی! 🔺از هدایت یافتن جادوگران فرعون یاد کرد. و جملهٔ طوفانی‌شان پس از تهدید فرعون؛ که گفتند: هر چه میخواهی با ما بکن. ما راه را پیدا کردیم... «قالُوا لا ضَيْرَ! إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ» 🔺پیامی که منتظرش بودم گرفتم. تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند 🔹در انتها از او نصیحت خواستم و تعابیر خاصی شنیدم. حاج داوود التماس دعا داشت. گفتم چشم‌. اما احتیاج من به دعای شما خیلی بیشتره. ما را به دعا کاش فراموش نسازند رندانِ سحرخیز که صاحب نفسانند آنانکه به عطر نفس و ذکر مناجات خورشید جهان تاب به شامِ دگرانند @mahdi_pz