📝 متن کوتاه ؛ 🔸 معلّی‌بن‌خنیس می گوید: (ع) در شبی بارانی از خانه به سوی «ظلّه بنی ساعده » رفت. به دنبال او رفتم. گویا چیزی از دست او بر زمین افتاد. حضرت گفت: «بسم اللّه اللّهم ردّه علینا»؛ به نام خدا، خداوندا آن را به ما بازگردان. نزدیک آن حضرت رفتم و سلام کردم. فرمود: معلّی، تو هستی؟ عرض کردم: آری، فدایت شوم! 🔹فرمود: با دست خود زمین را جستجو کن؛ هرچه یافتی آن را به من باز گردان. معلّی می‌گوید: نان‌های خرد شده‌ای روی زمین افتاده بود. هرچه پیدا کردم به آن حضرت می‌دادم. انبانی از نان نزد آن حضرت بود. عرض کردم: آیا اجازه می‌دهید آن را من بیاورم؟ 🔸فرمود: خیر. من شایسته و سزاوارترم از تو، ولی با من بیا. به «ظله بنی ساعده» رسیدیم. گروهی را دیدم که در خواب بودند. آن حضرت یک یا دو قرص از آن نان ها را زیر لباس آنان می‌گذاشت. تقسیم نان به آخرین نفر که تمام شد، بازگشتیم. عرض کردم: فدایت شوم! آیا این‌ها از حق آگاهی دارند(شیعه هستند)؟ 🔹فرمود: اگر از حق آگاه بودند، به طور حتم در نمک طعام نیز با آنان و از خود گذشتگی می کردم(نمک نیز به آنان می دادم). 📙ثواب الاعمال، ص ۱۲۹ 📚بسته فرهنگی (سامانه انتشار محتوای تشکل فراگیر تبلیغ گروهی طلاب) 🌐 bastefarhangi.ir 🆔 @bastefarhangi 📞۰۹۰۲۴۱۰۹۸۰۶