باسمه تبارک و تعالی (۲۳۳)
«نکند خدا قوم یونس را ببخشد ولی از گناه یونس نگذرد!»
«اگر یونس رفت روبیل ها روشنگری کنند!»
🔴دیروز برای کاری اداری تهران رفته بودم. عده ای واقعا معدود که به دلیل همین معدود بودن و هنجار ستیزیشان واقعا نمایان جلوه میکردند روسری نداشتند. گاهی قلّت مانند نقطه ی سیاهی در پیراهنی سفید نظر آدم را جلب کرده و خودش در روان کثرت میشود!
👈روان انسان احساس میکند کمش هم زیاد است. چون طبیعی نیست. اگر انسان حواسش نباشد اینها را که شاید کمتر از 5 درصد هم باشند خیلی زیاد میبیند!
👈برخی که معلوم بود فریب خورده اند ولی برخی آدم احساس میکرد اصلا وظیفه و شغلشان همین است که پول گرفته اند کنتراتی مسیری را بدون رو سری با سری بالا و با جرأتی پوشالی طی کنند! از خود جسارتی چندش آور و مضحک نشان میدادند.
👈بنده هم که با همان لباس مقدّس روحانیّت محکم قدم بر میداشتم و با همه گرم میگرفتم! اینها اینقدر جسورانه حجاب بردارند و ما خودمان را نشان ندهیم؟!
🔹چند سال پیش مطلبی از یکی از متفکّرین آمریکایی خوانده بودم که معتقد بود جوامع انسانی طوری شده اند که گویا دستشان را از دستان حکیم و بزرگان واقعی شان بیرون آورده و در صحراهای ناشناخته گم شده اند!
👈نه دیگر کسی میداند آن حکیمان چه کسانی بودند و نه کسی میداند که راه بیرون آمدن از این گم گشتگی چیست!
💡به ذهنم خطور کرد حکایت بخشی از جامعه و بخشی از روحانیون حکایت حضرت یونس و قومش است!
👈بخشی از جامعه ی ما دارد با لجاجت خودش را از دین و روحانیت دور میکند. از آن طرف هم بخشی از روحانیت خودش را با قهر و یک جا نشینی از جامعه فاصله میدهد!