.الهی بر سجّاده­ ام بنشان؛ انگشتانم را به قنوت فراخوان؛ ديده را به نَمی نه، وبه يَمي شست و شو ده؛ كه اين همه آلايش جز به خروشان امواج بنيان‎كن، بركنده نمي­ گردد. تو بنشان؛ تو بخوان؛ تو بشوي؛ كه آنچه تو مي­ كني كمال است و آنچه من مي­ كنم، نقصان. ای درياي بي­ منتهاي من! اي رحمت! اي رأفت! اي غفران! گفتي: «بخوان مرا» و من نخواندم و ندانستم كه چقدر محتاجم به اين خواندن. گفتي: «من از حبل الوريدت به تو نزديك‎ترم»  و من در باور انگشتانه­­ اي­ ام نگنجيد اين اقيانوس بي­كران معرفت. گفتي: «هر لحظه خطاهايت را شاهدم»  و من كودكانه، خود را پشت ديوار غفلت پنهان كردم و كبريت هوس را بر فتيلۀ عصيان نهادم. امّا به بال­ هاي پروانگان حرمت قسم، اين بار ديگر چنان كوله ­باري از ندامت بر دوش دارم كه جز دستان رحمتت، هيچ كس را ياراي برداشتن آن نيست. و من همين جا پشت در مي ­نشينم و همين كه گوشه چشمي بر من بيفكني، گدايانه گردن كج مي­كنم و مي­ گويم «يا سريع الرضا! اِغْفِر لِمَن لايَمْلِكُ اِلاَّ الدُّعآء.». ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌