🔹وارد مغازه‌ی روسری فروشی شدم، این یکی دقیقاً همونی بود که می‌خواستم،👌 چادرم رو مرتب‌تر کردم و گفتم: ببخشید آقا! 🙏 میشه قیمت این روسری رو بفرمایید؟ !؟ !؟ 🔹به نظرم متوجه اومدن من نشده بود!!! با صدای بلندتری🗣 گفتم: آقا! قیمت این روسری رو می‌فرمایید؟؟؟ 🔹خدای من!!! اصلاً صدای من رو نشنید!! دوتا دختر جوان با پوشش نامناسب، 👠 و کلی آرایش،💄💅 داشتند روسری‌های یک طرف مغازه رو نگاه می‌کردند و قیمت می‌گرفتند؛ یکی از اونها یه چیزی شبیه روبان روی سرش انداخته بود، و آقای فروشنده که پسر جوانی هم بود خیلی با او گرم گرفته بود، 🔹با خودم گفتم: یه بار دیگه با صدای بلندتر و رساتر، قیمت رو ازش می‌پرسم، برای همین گفتم: می‌شه قیمت این روسری رو بفرمایید؟؟؟ هر سه تاشون به طرف من برگشتند، پسر جوان با اخم گفت: مگه اِتیکت قیمت روش نیست!!!؟ 🌸و بدون این که منتظر پاسخ من باشه به سمت دخترها برگشت و دوباره صدای خنده بود که توی فضا پیچید. 🔹 از مغازه اومدم بیرون یه نگاهی به آسمون انداختم و در حالی که دلم از خوش‌حـــ🌸ــالی، قَنـج می‌رفـت، گفتـم: 🔹خدایــا🔹 به خاطر چـــ💖ــادࢪم از چشمای هرز و نگاهاے زشتــــــ این پسر افتادم امـا مێ‌دۅنـم کہ تـؤ هۆامۆ داࢪے ۆ خیلێ بࢪات عـــــزیـزم. خدایا!! از پوشیدن چـــــادر قشنگم خیلی لذت می‌برم، ݪذتــــم مـــدام باد 🌱 ------------•☕️🖤•-------------- @bdkvdkd