-
•استاد می گفت:
یکی از دوستانشون میرن گلزار شهدا ،(اگر اشتباه نگم )سر مزار شهید گمنام یه فاتحه می خونن و بر میگردن.
شب دوست استاد خواب میبینن شهید رو.
شهید به ایشنو میگن که :
«چرا امدی فاتحه خوندی ، چیزی از ما نخواستی و رفتی!
وقتی میاید به ما بگید..که به ما هدیه بدید .ما خیلی چیزا دستمونه!»
(نقل به مضمون از صحبت های استاد ،متاسفانه عین مکالمات و ماجرا خاطرم نیست)