▫️در سفر لبنان، در بعلبک به منزل پیرمردی شیعه رفتیم که خانواده‌اش پنج شهید داده بود. هنگام خداحافظی، پیرمرد دستی کشید روی پوتین صیاد و خاک آن را به صورتش مالید. صیاد خیلی منقلب شد و گفت: «چرا این کار را با من می کنید؟» و دست پیرمرد را گرفت و با اصرار، آن را بوسید. ▫️آنگاه پیرمرد به او گفت: «نه می‌توانم و نه لایق هستم که بیایم دست و پای امام را ببوسم. می‌خواهم وقتی رفتید ایران، به امام بگویید که اگر لایق نبودم و نتوانستم بیایم، ولی پای سربازت را بوسیدم.» ▫️برگشتیم به محل استقرار .. حدود یک بعد از نیمه شب بود. چرتی زدم و بیدار شدم، دیدم شهید صیاد در سجده است و به شدت گریه می‌کند .. گفت: «دیدی پیرمرد با من چه کرد؟ من تاکنون فکر می‌کردم که در مملکت خودم، مدیون مردم خودمان و انقلاب اسلامی هستم. بلکه هر جایی در این دنیا مظلوم و شیعه و مسلمانی هست، به او مدیون هستم .. شهید بهشت ایران🌷 https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca