”دو سطل یکدیگر را در ته چاهی ملاقات می‌کردند. یکی از آن‌ها بسیار عبوس و پژمرده دل بود. به همین خاطر سطل دوم برای ابراز همدردی از او پرسید: ببینم چه اتفاقی افتاده، چرا ناراحتی؟ سطل عبوس و دلگیر پاسخ می دهد: آنقدر من را در ته چاه انداختند و بالا کشیدند که دیگر خسته شده‌ام. می‌دانی پر بودن اصلاً برای من مهم نیست، همیشه خالی به اینجا بر می‌گردم! سطل دوم خنده‌اش می‌گیرد و خنده کنان می‌گوید: تو چرا اینطوری فکر می‌کنی؟ من همیشه خالی اینجا می‌آیم و پر برمی‌گردم. مطمئن هستم اگر تو هم مثل من فکر می‌کردی می‌توانستی شادتر زندگی کنی!“ 🌸عضوشوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/169672941Cd8e43b78b1