🍁سه دقیقه درقیامت🍁
تجربه ای نزدیک به مرگNDE
🌿ادامه🌿
🍂صفحه ۱۳🍂
بعد با التماس از خدا خواستم که مرگم را زود تر برساند. گفتم: من نمیخواهم باطن آلوده داشته باشم.من می ترسم به روزمرگی دنیا مبتلا شوم و عاقبت خودم را تباه کنم. لذا به حضرت عزرائیل التماس می کردم که زودتر به سراغم بیاید!
چند روز بعد، با دوستان مسجدی پیگیری کردیم تا یک کاروان مشهد برای اهالی محل و خانواده شهدا راه اندازی کنیم. با سختی فراوان، کارهای این سفر را انجام دادم و قرار شد، قبل از ظهر پنجشنبه ، کاروان ما حرکت کند. روز چهارشنبه ، باخستگی زیاد ازمسجد به خانه آمدم.قبل از خواب، دوباره به یاد حضرت عزرائیل افتادم وشروع به دعا برای نزدیکی مرگ کردم. البته آن زمان سن من کم بود و فکر می کردم کار خوبی می کنم.
نمی دانستم که اهل بیت ما هیچگاه چنین دعایی نکرده اند.آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه در آخرت می دانستند . خسته بودم و سریع خوابم برد.نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم.
بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده.از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم. با ادب سلام کردم. ایشان فرمود: بامن چکار داری؟ چرا اینقدر طلب مرگ می کنی؟ هنوز نوبت شما نرسیده. فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است. ترسیده بودم. اما باخودم گفتم: اگر ایشان حضرت اینقدر زیبا و دوست داشتنی است، پس چرا مردم از او می ترسند؟!
میخواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم مرا ببرند. التماس های من بی فایده بود. با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جایم و گویی محکم به زمین خوردم!
🍂صفحه ۱۳🍂
📙کاری از گروه فرهنگی شهیدابراهیم هادی📙
@mahaleieshirani
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷