برشی از کتاب مشکور؛ داستانی براساس فرازهای مهم زندگی امام جعفر صادق(ع)، امام موسی کاظم(ع) و کلاس‌های درس و جمعی شاگردان با بصیرت ایشان به قلم زنده یاد سعید تشکری است. 📖 بهلول می‌خندد و یونس با دستمالی نمناک خون و خاک را از سر و روی او پاک می‌کند. به چه می‌خندی؟ به این همه حماقت! اینان چگونه موسی کاظم(ع) را درک کرده اند؟ الحق که بسیاری از انسان ها نادان به دنیا می‌آیند و احمق از دنیا می‌روند! کاش تو مجبور به دیوانگی نبودی و برای این مردم خواب زده منبر می‌رفتی و صدای حقانیت و مظلومیت علویان را به همه می‌رساندی! این قوم را مگر خدا بیدار کند! جهل آدمی را پایانی نیست، همان بهتر که دیوانه باشی و نخواهی پیامبر این جاهلان باشی! یونس در ظرفی خرما آورد و نان و کوزه‌ای آب. بهلول با دیدن خرما گریست. هق هق می‌زد. چونان مادر مرده‌ای یا زنی که طفلش را از دست داده. یونس زین پس چگونه به خرما نگاه کنم؟ چگونه خرما بخورم وقتی هارون خرمای مسموم را به زندان فرستاد و دستور داده مولایمان از آن تناول کند؟ از امروز بهلول دیگر طعم هیچ خرمایی را نخواهد چشید، حرامم باد، حرامم باد اگر کامم را به چیزی شیرین کنم که عزیزترین ما را از ما گرفته و داغدارمان کرده! 😔 🛍️ دریافت کتاب از سایت به نشر B2n.ir/n31700 www.behnashr.com