در گوشهای، چندنفری از همسایگانمان نشسته بودند، چای مینوشیدند، بعضیها سیگار میگیراندند و دود میکردند و از دلمشغولیها و نگرانیهایشان میگفتند. آنها از عزت و کرامتی که نیروهای مقاومت از زیر لگد اشغالگران بیرونش کشیده بودند احساس افتخار میکردند و از فرداهای نامعلوم میترسیدند. آیا وضعیت به همین شکل باقی میماند؟ آیا نیروهای اشغالگر به اردوگاه حملههای سنگینتری نمیکنند؟ یا خشمشان را روی سر مردم بیچاره بمباران نمیکنند و اردوگاه را با ساکنانش یکجا نمیسوزانند؟ حرفها متفاوت بود، اما نظر غالب بر این بود که باید به میدان آمد و هر کسی به نوعی میگفت دیگر چه چیزی برای از دست دادن داریم؟ فقط خانهای آن هم زیر ساطور دشمن، پس چرا باید بترسیم؟ اینگونه صحبتها همیشه در یک نقطه به پایان میرسید: «آره والا... یک دقیقه با عزت و کرامت زندگی کنیم بهتره تا هزار سال زیر تیغ نیروهای اشغالگر.»
بخشی از کتاب
#خار_و_میخک
نوشته یحیی سنوار