شب که شد جوان مقداری گوشت ورداشت و به منزل رفت حضرت هم پشت سرش رفت و گفت مهمان نمی خوایی؟ حضرت رفت داخل و دید جوان غذایی آماده کرده و ان گاه زنبیلی از طبقه بالا آورد و پیر زنی را داخلش گذاشته بود درآورد و شستشو داد😍 غذا را با دست خود به او خورانید بعد از خوردن غذا پیرزن دعایی در حق جوان کرد و سپس برد سر جای خودش✔️ و بقیه ی ماجرا را که همه می دونید دیگه فقط حضرت سوال کرد خب مادرت موقع رفتن چی گفت؟؟؟