داداش مجید تمام دوره ها برای رفتن به
سوریه را شروع کردند
هیچکس باور نمیکرد که واقعاً داداش
مجید دارن میرن سوریه،این طوری بود
که مادرشون خیلی گریه میکردن و به برادراشون زنگ میزدن التماس میکردند
جلوی داداش مجید و بگیرن
اما اونا فقط میخندید و میگفتن : مجید بازجوگیر شده
از این قسمت زندگیشون متوجه شدم
گاهی آدما #نبایدباورتکنن ، وقتی باورت
نکنن بهتر میتونی به هدفت برسی :)✋