یکوقت ابی عبدالله آمد جلو خیمه زنان فرمود یا اُختاه زینب جان نَاوِلِینِی وَلَدِیَ الصَّغِیرَ
حَتَّى أُوَدِّعَهُ فرزندم رو بیار میخوام با علی وداع کنم ....تا بچه رو گرفت دیدرنگ روی
علی زرده...از شدت تشنگی داره لبها رو باز وبسته میکنه علیٌ یتلظّی فَالتَفَتَ الحُسَینُ
علیه السلام فَإِذا بِطِفلٍ لَهُ یَبکی عَطَشاً " بچه داره گریه میکنه...بی تابی میکنه... "فَأَخَذَهُ
عَلى یَدِهِ " بلندش کرد رو دستش فقال یا قوم :إن لَم تَرحَمونی " اگه به من رحم نمی
کنید فَارحَموا هذَا الطِّفل اَما تَروُنَهُ کیفَ یَتَلَظّی عَطَشاً این طفل که گناهی نداره.... یا
صاحب الزمان معذرت میخوام....فَرَماهُ حَرمَلَةُ بنُ الکاهِلِ بِسَهمٍ ثَلاث شُعَب ملعون