به هوش که می آمد کمی سخن می گفت برایم از خودش از حال خویشتن می گفت از اینکه سنگ گرفته به معجرش، به سرش و یک به یک همه اش را برای من می گفت به اهل بیت پیمبر چقدر ایمان داشت کنار ما سه تن از پنج تن می گفت برایم از همه اموال و مال داشتنش برایم از کفنی هم نداشتن، می گفت