هدایت شده از خادمان انقلاب
فصل‌های پیش از این هم ابر داشت بر کویرم بارشی بی‌صبر داشت پیش از اینها آسمان گلپوش بود پیش از اینها یار در آغوش بود اینک اما عده‌ای آتش شدند بعد کوچ کوه‌ها آرش شدند از بلند آز حلق آویزها قلب‌های مانده در دهلیزها بذرهایی ناشناس و گول و گند از میان خاک و خون قد می‌کشند بعضی از آنها که خون نوشیده‌اند ارث جنگ عشق را پوشیده‌اند عده‌ای حسن القضاء را دیده اند عده‌ای را بنزها بلعیده اند بزدلانی کز هراس ابتر شدند از بسیجی‌ها بسیجی تر شدند آی بی جان ها! دلم را بشنوید اندکی از حاصلم را بشنوید توچه می‌دانی تگرگ و برگ را غرق خون خویش،‌ رقص مرگ را تو چه می‌دانی که رمل و ماسه چیست بین ابروها رد قناسه چیست تو چه می‌دانی سقوط «پاوه» را «عاصمی» را «باکری» را «کاوه» ‌را هیچ می دانی «مریوان» چیست؟‌ هان! هیچ می‌دانی که «چمران» ‌کیست؟ هان! هیچ می‌دانی بسیجی سر جداست؟ هیچ می‌دانی »دوعیجی»‌ در کجاست؟ این صدای بوستانی پرپر است این زبان سرخ نسلی بی سر است با همان‌هایم که در دین غش زدند ریشه اسلام را آتش زدند پای خندق‌ها احد را ساختند خون فروشی کرده خود را ساختند زنده‌های کمتر از مردارها با شما هستم، غنیمت خوارها بذر هفتاد و دو آفت در شما بردگان سکه! لعنت بر شما باز دنیا کاسه خمر شماست باز هم شیطان اولی الامر شماست با همانهایم که بعد از آن ولی شوکران کردند در کام علی باز آیا استخوانی در گلوست؟ باز آیا خار در چشمان اوست؟ ای شکوه رفته امشب بازگرد! این سکوت مرده را درهم نورد از نسیم شادی یاران بگو از «شکست حصر آبادان» بگو! از شکستن از گسستن از یقین از شکوه فتح در «فتح المبین» از «شلمچه»، «فاو» از «بستان» بگو