°•﷽•° می رسد قصہ به آنجا کہ جهان زیبا شد با جهاز شتران ڪوه احد برپا شد و از آن آینہ با آینه بالا می‌رفت دست در دست خودش یڪ تنہ بالا می‌رفت تا کہ از غار حرا بعثت دیگر آرد پیش چشم همہ از دامنه بالا می‌رفت تا شهادت بدهد عشق ولی الله است پله در پله از آن ماذنہ بالا می‌رفت پیش چشم همه دست پسر بنت اسد بین دست پسر آمنہ بالا می‌رفت گفت : اینبار بہ پایان سفر می گویم " بار ها گفتہ ام و بار دگر مے گویم " راز خلقت همہ پنهان شده در عین علے است ڪهڪشان ها نخے از وصلہ‌ی نعلین علے است گفت ساقے من این مرد و سبویم دستش بگذارید کہ یڪ شمه بگویم ؛ « دستش » هر چہ در عالم بالاست تصرف ڪرده شب معراج بہ من سیب تعارف ڪرده گفتنے ها همگے گفته شد آنجا اما واژه در واژه شنیدند صدارا اما ... سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد آنڪہ فهمید و خودش را بہ نفهمیدن زد 💞 @beitollah