این کتاب، روایتهایی است درباره «شهید محمدابراهیم همّت» براساس خاطرات و سخنانی از کسانی که او را دیدهاند و با او معاشرت داشتهاند. در یکی از خاطرات، همسر ایشان، «ژیلا بدیعیان»، نحوة رفتار و گفتار ابراهیم همّت را شرح میدهد. ژیلا بدیعیان دختر یک ارتشی است که تجربههای فراوانی از سفرهای مختلف دارد. و از هیچ چیز ترسی ندارد. او همراه با عدهای از خواهران و برادران به پاوه منتقل میشود. در آنجا ابراهیم همّت تمام خواهر و برادرهای اعزامی را به جلسهای احضار میکند و اعلام میدارد که چون مهمانهای سنّی داریم، نباید حرفی بزنید که باعث ناراحتی ایشان شود. ژیلا در آن جلسه، در یک بحث با ابراهیم همّت، مجبور میشود به حضرت علی(ع) قسم بخورد. مهمان سنّی نارحت میشود و مجلس را ترک میکند. ابراهیم فریاد بلندی بر سر ژیلا میکشد و از آن روز به بعد ابراهیم خواستگار وی میگردد. ژیلا سرانجام، بعد از سالها، به ابراهیم جواب مثبت میدهد و زندگی سخت آنها آغاز میشود، تا زمان شهادت ابراهیم همت که آنها دو پسر به نامهای «مهدی» و «مصطفی» دارند.
#معرفی_کتاب
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
https://eitaa.com/ketabche_118