تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظهها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشهها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است!
هنوز پنجره باز است...
تو از بلندی ایوان به باغ مینگری
درختها و چمنها و شمعدانیها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند.
تمام گنجشکان
که در نبودن تو
مرا به باد ملامت گرفتهاند
تو را به نام صدا میکنند!
هنوز نقش تو را از فرازِ گنبدِ کاج
کنار باغچه،
زیر درخت ها،
لب حوض
درون آینه پاک آب مینگرند.
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر تو، نگاه تو در ترانه من.
تو نیستی که ببینی، چگونه میگردد
نسیم روح تو در باغ بیجوانه من
تو نیستی که ببینی...#فریدون_مشیری@beofogheshg