در كـوچـه ‌ای چهـار خياط مغـازه داشتند هميشه با هـم بر روی نام بحث می‌كردند روزی اولـيـن خياط يك تابلو بالای مغازه ‌خود نصب كرد ؛ روی نوشته شده بود بهترين خياط شهر دوميـن خياط روی تابلوی بالای در مغازه خـود نوشـت بهتـرين خياط كـشـور . نفر سوم نوشت بهترين خياط دنيا چهارميـن وقتی ايـن رفتار ها را دیـد روی يـك بـرگـه كـوچـك با يك خـط كوچـك نوشت بهتـرين خياط ايـن كوچه قـرار نیست دنیامـون رو بـزرگ کنیـم که تـوش گـم بشیـم ، تـو همـیـن دنیـایی که هستیم ، میشه آدم بزرگى باشيم ...