پرسيد از قبيله كه اين سرزمين كجاست؟
اين سرزمين غمزده در چشمم آشناست
اين خاك بوي تشنگي و گريه ميدهد
گفتند: «غاضريه» و گفتند: «نينوا»ست
دستي كشيد بر سر و بر يال ذوالجناح
آهسته زير لب به خودش گفت: كربلاست
توفان وزيد از وسط دشت، ناگهان
افتاد پرده، ديد سرش روي نيزههاست
يحياي اهل بيت در آن روشناي خون
بر روي نيزه ديد سر از پيكرش جداست
توفان وزيد، قافله را برد با خودش
شمشير بود و حنجره و ديد در «منا»ست
باران تير بود كه ميآمد از كمان
بر دوش باد ديد كه پيراهنش رهاست
افتاد پرده، ديد به تاراج آمده ست
مردي كه فكر غارت انگشتر و عباست
برگشت اسب از لب گودال قتلگاه
افتاد پرده، ديد كه در آسمان عزاست
شاعر اهل بیت: بانو سقلاطوني