#داستانک_پند_آموز
🍃نجاری بود که زن زیبایی داشت که پادشاه را مجذوب خود کرده بود
پادشاه بهانه ای از نجار گرفت و حکم اعدام او را صادر کرد و گفت نجار را فردا اعدام کنید
🌙نجار آن شب نتوانست بخوابد ...
🍀همسر نجار گفت :
🙏مانند هر شب بخواب ...
پروردگارت يگانه است و درهای گشايش بسيار "
کلام همسرش آرامشی بر دلش ايجاد کرد و چشمانش سنگين شد و خوابيد ...
صبح صدای پای سربازان را شنيد...
چهره اش دگرگون شد و با نا اميدی، پشيمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که دريغا باورت کردم ...
🍂با دست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجير کنند...
🔹دو سرباز با تعجب گفتند :
🔸پادشاه مرده و از تو میخواهيم تابوتی برايش بسازی ...
💥چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت ...
🍃همسرش لبخندی زد و گفت :
💫مانند هر شب آرام بخواب , زيرا پروردگار يکتا هست و درهای گشايش بسيارند "
🍁فکر زيادی انسان را خسته می کند ...
درحالی که خداوند تبارک و تعالی مالک و تدبير کننده کارهاست ".
⏳ساعت زندگیت را به افق آدمهای ارزان قیمت کوک نکن
یا خواب می مانی...!
یا از زندگی عقب
✅در هر شرایطی امیدت را به خدا از دست نده...❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🆔
@besooyezohur