بسم‌رب‌القاسم 💔🥀 بخش چهارم از: خداوندا در دستان من چیزی نیست نه برای عرضه و نه قدرت دفاع دارند اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده ام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است وقتی آنها را به سمتت بلند کردم. وقتی آنها را برای بر زمین و زانو گذراندن وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم اینها ثروتِ دست من است که امیدوارم قبول کرده باشی. خداوندا پاهایم سست است رمق ندارد و جرئت عبور از پلی که از جهنم عبور می‌کند ندارد من در پل عادی هم پاهایم می لرزد وای بر من و صرات تو که از مو باریکتر از شمشیر برنده تر است اما یک امیدی به من نوید می‌دهد که ممکن است نلرزم ممکن است نجات پیدا کنم من با این پاها در حرمت پا گذارده ام و دور خانه ات چرخیدم و در حرم اولیا از در بین الحرمین حسین و عباس از آنها را برهنه دواندم این پاها را در سنگرهای طولانی خمیده جمع کردم و در دفاع از دین دویدم رسیدم خزیدم گریستم خندیدم و خنداندم و گریستم گریان دم افتادم و بلند شدم امیدوارم به حرمت آن جهیدن ها و خزیدن ها و بخور متون حریم ها آنها را ببخشی پایان بخش چهارم... ♥️ {@besuye_shahadat}