🌱 دویست و‌ چندماه پیش! در یکی از شب‌های سرد دی ماه که ماه میان آسمان بود خدا پای نفس‌هایم را به این جهان باز کرد تا حیات جدیدی را تجربه کنم صدای هق هقم را در اول لحظاتِ ورودم به این عالم یادم نیست اما خوب یادم هست روزهای زیادی را که دیدگانم به اشک نشسته.. به یاد دارم همه‌ی دقیقه‌هایی را که خداوندِ لبخند، گوشه‌ی لب‌هایم چین انداخته و شادی را به عمق جانم دعوت کرده.. و حتی آن ساعت‌هایی را که بغض و خنده توأمان مهمانم شده‌اند و در دلم غوغایی به پا شده.. این جهان با همه‌ی ابتلائاتی که اقتضای آن است، زیبایی‌هایی دارد که هرچه بیشتر در آغوش امنِ خالق جا بگیری، بهتر آن‌ها را درک می‌کنی این زیبایی می تواند نگاه کردن به چهره‌ی پدر و مادر باشد دوستانِ خوب باشد رزقی باشد که از جایی دور، میان همه‌ی شلوغی‌ها ناگهان به دستت رسیده یا حبّ امیرالمومنین(ع) باشد اشک بر حسین(ع) باشد! من بابت لحظه لحظه نفس کشیدنم در دنیا به خدای رحمانم مدیونم، و این عمر چه دِین بزرگی‌ست بر گردنم.. خداکند بتوانم خوب ادایش کنم! !