🔸روایت روز اول_۵
رسیدیم به دو راهی توره که راه مستقیمش میرفت به سمت همدان و ملایر و..🚙
و سمت چپش هم میرفت سمت خرم آباد و اندیمشک و..🚘
تلگرافی زدیم به
#فرمانده
کدوم طرف بریم 🤷♂
مستقیم یا چپ⁉️
خرم آباد یا ملایر ⁉️
چون برنامه رفتن به مرز
#چذابه بخاطر خبرهایی که رسیده بود تغییر کرده بود و کاروان برنامه ریزی برای مرز
#مهران کرده بود
لذا سه راهی توره به ما گفتن شما از همون سمت همدان و ملایر بیایید نزدیک ترید⚠️
اما این تازه اول ماجرا بود 🤔
کاش از اندیمشک میرفتیم دور بود اما بدون
ترافییی🚘🚘🚖🚖ککک🤧😴😲☠
البته این سختی ها لذت داشت چون جلو چشم آقا بود ❤️🏴🏴🏴🚩
رفتیم و رفتیم
همزمان گروه بیسیمچی اربعین رو چک میکردم که ببینم دوستان کجا هستن🧐
چون ما از پیش خود، مدیر انتهایی کاروان بودیم 🤪
مثلاً دیگه 🙈
شاعر میگه: از آخر کاروان زائران را چیدند 😜
دوستان تو گروه با هم قرار مکان برای ناهار میزاشتن و ما نصف روز عقب تر بودیم😱
حال اون آدمایی رو داشتم که از ایران زنگ میزنن به خارج کشور میگن داداش صبح بخیر طرف میگه عموجان اینجا شبه اگه بزاری میخوابیم بخوابیم😅😅😴😆
با این حال گفتم تو گروه که برا ما هم ناهار نگهدارید😉
علمدار کاروان آقای منصفی که ظاهراً خیلی گرما زده شده بود اول راهی گفت👇
حاجاقا غذا هست
اگه میتونی باخودت کولر بیار 😂😂😂
خب حق داره
بلا تشبیه 😄
انگار پنگوئنو ببری خرماپزون🐼⛄️🔥🔥
#سفرنامهاربعین۲
▪️
@beytonabi_ir