🔸روایت روز ششم_۸
دو تا ماشین رسید و راهی اون روستا شدیم!
این واسه شب قبل رسیدن به کربلاست🚩
چند دقیقه ای تو راه بودیم و وقتی رسیدیم دیدیم سه چهار تا زائر ایرانی دیگه هم اونجان..
کمی لَم دادیم و بقول عرب ها استریح استریح😉
شام آوردن و زدیم بر بدن😋😋
🍔🍗🍖🍛🥃
برنامه این بود که قبل اذان صبح از اون خونه بزنیم بیرون یعنی مارو برسونن مشایه و نماز صبحو تو ادامه راه بخونیم
💢اما جلوجلو بگم که عملاً با دیر خوابیدن ما و از طرفی لباسای خیس یا کامل خشک نشده، مجبور شدیم دیرتر و بعد صبونه حرکت کردیم..
📌 🛒 میزبان همهی لباسای کثیفو جمع کرد بُرد که بریزن ماشین بشوره صبح بیاره..
👕👖🧢🧦🛁
💢 یاد این دعا افتادم که↘️
#اللّٰهمَاکْسُکُلَّعُرْیان🤲
#سفرنامهاربعین۲
▪️
@beytonabi_ir