🔻ولی ما در کنار خیابان منتظر ماشین ماندیم ، یک اتوبوس که از تبریز آمده بود ایستاد و با صدای بلند فریاد زد : مرز مرز ، مرز میرید بیاید بالا
یا اباالفضل!
▪️چیزی که میدیدیم باورش برایمان سخت بود...
تا مرز مهران چنتا همسفر سفت و سخت و بد اخلاق گیرمان افتاده بود... با اینکه میدید ما تعدادمون خیلیه ولی باز هم راضی به جا دادن به ما نشد و تکون نخورد...
برگشتم با یه نگاه عاقل اندر سفی به راننده نگاه کردم تو دلم بهش گفتم:
آخه خوش ذوق!
زیر ماشین جای لاستیک نداشتی که آوردی صاف ور دل ما نشوندیشون...
🔸آری! لاستیک اتوبوس را گذاشته بود بین مسافرین ، به هر سختی ای که بود به مرز رسیدیم