#لحظه_نگاریِ عاشورا :
شب عاشورا، یاران اباعبدالله پیمان بستند که تا ما باشیم، نگذاریم هیچ یک از بنی هاشم به میدان برود.
و حالا با شهادت آخرین یار امام، نوبت به بنی هاشم رسید...
و اولین قهرمان این بلای جگرسوز، علی اکبر حسین است.
امام بی درنگ اذن میدان داد. اما چند قدم پشت سر علی راه رفت و فرمود: خدایا گواه باش، قوم کار را به جایی رساندند که اشبه الناس، خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله، به جنگ میرود...
رو به عمر سعد، نهیب زد که خدا رحمت را قطع کند که مراعات ما نکردی... .
سپس این آیه رو تلاوت فرمود: ان الله اصطفی آدم و نوحا، و آل ابراهیم، و آل عمران علی العالمین....
علی اکبر، چون شیر به میدان شتافت. عده زیادی رو به هلاکت رساند.
اما از شهادت خبری نشد...
برگشت. به پدر عرضه داشت: باباجان، تشنه ام.... (زبان حال: دل ببُر بابا، که ریحان تشنه است، و تا تو چشم بر من داری، از شهادت خبری نیست...)
امام گریست.
فرمود: برو، باشد که به زودی از دست جدت سیراب شوی.
و علی اکبر رفت....
اینبار زمان زیادی طول نکشید که دشمن توانست بر او زخم بزند. علی اکبر روی اسب افتاد و اسب، به میان لشکر....
و پیکر، پر از زخم و طعنه و لطمه شد.
امام به بالین علی اکبر شتافت. این، وداع حسین است با شبه پیغمبر.... پس صورت به صورت او گذاشت تا بلکه دلش آرام گیرد.
حسین میداند، اینها همه هدیه به خداست و این علی، ذبح عظیم اوست و بعد از علی، بر سر دنیا خاک است، و او هم به دنبال پسر، به لقای الهی خواهد رفت. اما لحظه ای دوری از علی برایش سنگین است.
زینب، این دلدادگی را درمیابد و از خیمه گاه بیرون می دود. الان که وقتِ رفتن برادر نیست. فریاد سر میدهد: وا غوثاه، وا ابنت اخاه... واعلیاه
امام، غیرت الله است. حب فرزند مانع از این غیرت نمیشود. با خواهر به خیمه برمیگردد و پاره های تن علی، سهم جوانان بنی هاشم میشود.... .
حالا نوبت فرزندان مسلم و عقیل، یعنی عبدالله و محمد، جعفر و عبدالرحمن و عبدالله و محمد است.
و بعد فرزندان جعفر: محمد و عون، که عون فرزند بانو زینب است.
قاسم که شاهد ماجراها بوده، پا تند میکند سمت عمو. اما این بار، بر دوش امام چنان سنگین است که از شدت گریه از حال برود درحالیکه قاسم در آغوشش است. یادگار برادر، جوان نورسته، شاهزاده ی زیبای حسن، تو کجا و میدان کجا؟
اما قاسم، با نامه پدر راه خودش رو باز کرد. امام، به خواسته ی برادر که فرموده: فرزندان من در روزِ سختی، یار تو باشند، اذن میدان ندهد؟
و قاسم، راهی میدان میشود. با زره بزرگ و شمشیر سنگین و پای افزارِ گشاد.
میجنگد. دلاورانه.
و بر سر مبارکش، ضربه شمشیر، نصیب میشود. ناله میزند: وا عماه...
امام حسین میشتابد. قاتلانِ او را میکشد. در این گیر و دار، قاسم پاکوبِ اسبان میشود...... و ذره ذره جان میدهد.
حسین، میخواهد تن این نوجوان را برگرداند. اما عجیب است که سر قاسم در سینه عمو و پاهای قاسم روی زمین میکشد. از جثه کوچک او، بعید نیست؟ یا تنش مثل پیکر علیِ اکبر، پاره پاره شده.....
و یا حسین.....، قد خمیده......
فرزند دیگر امام حسن بنام ابوبکر هم راهی میدان میشود و بشهادت میرسد.
حالا، نوبت فرزان امام علی میرسد که به فرمانِ برادرشان، اباالفضل، راهی میدان شوند:
عبدالله، جعفر، عثمان، ابوبکر
به عصر نزدیک میشویم
و به بی طاقتیِ عباس... که بارها در طول این مدت، بخصوص با شهادت علی اکبر، اذن میدان میطلبیده اما امام اجازه نمیداده.
#محرم
@bia_ta_begooyamat