#قسمت_دهم
طوقی🕊 کبوتر همسفر اسرای کربلا
نزدیک کاخ حاکم ستمگر یعنی عُبیدالله بن زیاد(لعنة الله علیه)👺 شدیم. دیدم مردی جلوی کاخ دارد کار می کند. تا چشمش به اسرای نورانی افتاد، شروع به گریه😭 کرد. انگار داشت گچ کاری می کرد. چون دستش حسابی گچی شده بود. سمت ما آمد. او از دیدن اسرای نورانی خیلی ناراحت شد. دیدم که بر سر و صورتش می زند😔
ناگهان دیدم امام علی بن الحسین(علیه السلام)☀️ رو به مردم فرمودند:
ای مردم، روزی می رسد که هم ما و هم شما، در پیشگاه خدای مهربان✨ حاضر می شویم. بخاطر ظلم هایی که کردید چه جوابی دارید بدهید❓
مگر نمی دانید پیامبر مهربان☀️ پدر بزرگ من است❗️ شما ظلم بزرگی کردید😔
شما مردم کوفه باعث ناراحتی خدا و پیامبر مهربان☀️ شدید.
من🕊 در آسمان شهر کوفه پرواز کردم. آدم های ظالم و ستمگر اسرا و خانواده پیامبر مهربان☀️ را در شهر کوفه گرداندند.
ابن زیاد ستمگر👺 در کاخش نشسته بود. او دستور داد تا اسرا را به کاخش ببرند.
دست های خانم های نورانی و خانواده پیامبر مهربان☀️ را با طناب بسته بودند. آنها را به کاخ ابن زیاد ستمگر بردند...
#ادامه_دارد...