#قسمت_بیست_و_سوم
... یکی از جاهایی که آدمهای بد، خانوادهی پیامبر را از آن عبور دادند، نصیبین بود. 🏜
پادشاه این شهر، فردی ظالم و بیدین بود. 👺
وقتی شنید که خانوادهی پیامبر به دست آدمهای بد و ظالم اسیر شدند، خوشحال شد. 😈
دستور داد که سربازانش شهر را تزئین کنند.🎉 وقتی به دروازهی شهر رسیدند، اسب یکی از آن آدمهای ظالم و زشت دیگر حرکت نکرد. 🐎
🐎اسب رو به من کرد و گفت: ای پرنده 🕊 میبینی❓
اینها امامِ خود را به شهادت رساندهاند. اکنون دارند شادی میکنند و شهر را تزئین کردهاند. ☹️
این را گفت و اشک از چشمانش جاری شد. 😢
اسب نرفت. اما آدمهای بد و ظالم، همان جلوی دروازهی شهر شادی کردند.
شبثبن ربعی که خدا لعنتش کند، اسب دیگری را آورد که با آن اسب وارد شود. اما دیدم آن اسب هم به امام خودش وفادار بود.
حرف آن آدم زشت را گوش نکرد و وارد شهر نصیبین نشد.
شبثبنربعی تازیانهاش را برداشت و اسب را زد...
#ادامه دارد..