✍خدا در هر عصری حجتی دارد که با او به انسان احتجاج می کند شهیدی که با سختی و مشقت بزرگ شد شهیدی که به فاصله کوتاه از ازدواجش به درجه رفیع شهادت نائل آمد و یتیم زجر کشیده دیروز یکی از شهدای نامدار گلزار شهدای کرمان می باشد که به او متوسل می شوند و حاجت می گیرند... 💢آن کودک یتیم چه زجرهایی کشید در کتاب مثل علی مثل فاطمه... ⭕️من و علی توی خانه ای زندگی می کردیم که یک اتاق بیشتر نداشت بامش ور آمده و چکه می کرد. ⭕️یک چادر شب کهنه داشتیم که شبها رویمان می کشیدیم. ⭕️یک چراغ خوراک پزی داشتیم که وصله و پینه شده بود و بیشتر وقتها نفتش را نداشتیم. ⭕️یک قابلمه اسقاطی داشتیم و دو تا بشقاب... ⭕️علی من پابرهنه هم راه رفته و یک بار و دوبار نه هزار بار... ⭕️قابلمه را آب می کردیم و می گذاشتیم روی چراغ تا فلان کس ببیند دیگ ما هم می جوشد. ⭕️دیدی این بچه های دو سه ساله دور هم جمع می شوند و مهمان بازی می کنند ها قاشق می زنند توی بشقاب خالی و تعریف هم می کنند عجب غذای خوشمزه ای باز هم بگویم؟ ⭕️علی با فانوس درس می خواند. ⭕️همه مردم برق داشتند آب لوله کشی داشتند ما نمی توانستیم درز و دالان اتاقمان را پر کنیم... ⭕️شبهای زمستان کاغذ و پارچه کهنه فرو می کردم میان شکافهای در ولی باز باد می آمد. ⭕️من رو به باد می خوابیدم و علی ام را بغل می کردم بچه ام از گرمای تن من زنده می ماند. 🔹تا سالی که علی حقوق بگیر شد من در خانه ها کار می کردم مردم عروسی داشتند عزا داشتند می آمدند پی من پخت و پزم بد نبود. .