(قسمت اول) یکی از دوستداران اهل بیت که مورد اعتماد است نقل می کند: مرحوم علی آقا با بنده دوست صمیمی بود، خادم هیئت بود، محبت و ارادت بسیار زیادی به اهل‌بیت علیهم‌الصلاةو‌السلام داشت، در مجالس اهل‌بیت برا خدمت کردن سر از پا نمی‌شناخت، خالصانه خدمت می‌کرد، با اینکه وضع مالی آنچنانی نداشت و یک کارگر ساده‌ی شهرداری بود ولی همیشه توی خونه‌ش مجالس اهل‌بیت برپا بود، جمعه شبها هیئت رو دعوت می‌کرد برا قرائت زیارت آل‌یاسین. ✨💫✨ یه جمعه شب که علی‌اقا هیئت رو دعوت کرده بود خونه‌ش، وقتی در خونه‌شون رسیدم دیدم با یه حالت انتظار و حزنی دم در نشسته، بهش گفتم علی‌اقا مهمونات همه اومدن چرا نمیای داخل؟ گفت یه مهمون دعوت کردم هنوز نیومده، اینجا منتظرش می‌مونم تا بیاد، متوجه حرف علی‌اقا نشدم رفتم داخل. اون شب روضه‌ی حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها رو خوندن. موقع روضه یکدفعه حال و هوای مجلس عوض شد، مردم به شدت گریه می‌کردن، برا حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها عزاداری می‌کردن، مجلس عجیبی شده بود. ✨💫✨ یکدفعه نگاهم افتاد دم در به علی‌اقا، دیدم به شدت داره گریه می‌کنه، یه‌دفعه حالش بد شد بی‌حال افتاد، رفتیم بالای سرش، وقتی حالش جا اومد، هر چی اصرار کردیم چی شده؟ جواب نداد. یک سال از این قضیه گذشت، همش در این مورد کنجکاو بودم، یه شب تو هیئت، علی‌اقا رو تنها دیدم نشستم کنارش خیلی اصرار کردم که جریان رو تعریف کنه. علی‌اقا هم گفت به شرطی تعریف می‌کنه که تا زنده هست جایی نقل نشه. و بعد جریان جمعه شب رو اینطور تعریف کرد... ادامه دارد @bidary11