#تشرفات (قسمت دوم)
علی آقا جریان جمعه شب رو اینطور تعریف کرد:
اون شب طبق معمول همیشه هیئت رو دعوت کردم خونهم، قرار بود روضه حضرت زهرا سلاماللهعلیها خونده بشه، دلم گرفته بود، اومدم بیرون، در خونه نشستم، شروع کردم با آقا درد و دل کردن، گفتم آقا جان این همه سال تو خونهی من روضه مادرتون خونده میشه و میدونم که هر جا روضه مادرتون باشه شما هم حضور دارین، چی میشه اجازه بدید من امشب شما رو زیارت کنم، میدونم که تشریف میارید حتما.
✨💫✨
همینطور که با آقا حرف میزدم و نگاهم به اطراف بود و منتظر بودم، یکدفعه دیدم یه آقایی زیبا و نورانی با لباس بلند عربی دارن جلو میان، همون نگاه اول آقا رو شناختم، به احترام حضرت از جا بلند شدم، زبانم بند اومده بود نمیتونستم تکون بخورم، آقا اومدن نزدیکتر با یه نگاه مهربون و لبخند مهربون فرمودن سلام علیکم علی آقا، و من خشکم زده بود، آقا تشریف بردن داخل مجلس، مداح داشت روضه حضرت زهرا سلاماللهعلیها رو میخوند،
✨💫✨
وقتی آقا وارد شدن یه دفعه مجلس شور و حال خاصی گرفت، همه داشتن گریه میکردن، آقا رفتن تو جمعیت، به همه جای مجلس رفتن، دست مبارکشون رو میکشیدن رو سر مردم، و من خشکم زده بود، فقط چشم از آقا برنمیداشتم، بعد آقا خواستن از خانه خارج بشن، تا نزدیک من اومدن، خواستم یه کم از جلوی در برم کنار که یه دفعه دیدم هیچکس نیست، آقا رفته بودند.
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
@bidary11