هدایت شده از گاه گدار
تو اگر مبعوث نمی‌شدی ما داشتیم گوشه‌ای از دنیا زباله می‌خوردیم، توی لیوان‌های بلورمان شیرابه‌های گندیده بود و تن‌مان را چرک‌ترین پارچه‌های خشن پوشانده بودند. تو اگر مبعوث نمی‌شدی ما داشتیم کثافت‌هایی در ذهن‌مان را بالا و پایین می‌کردیم و چرک‌های متعفن جاهلی را روی زبان و قلم‌مان بالا می‌آوردیم. تو اگر مبعوث نمی‌شدی ما داشتیم هم‌دیگر را می‌دریدیم، پاره‌های تن هم‌‌دیگر را غنیمت می‌گرفتیم و با جنایت‌هایمان سلفی می‌گرفتیم. تو اگر مبعوث نمی‌شدی ما و ناباورها به تو، عقب‌افتاده‌هایی بودیم که در رشد نیافتگی متراکم‌مان داشتیم با هم بر سر چیز‌هایی مهمل بحث می‌کردیم. تو اگر مبعوث نمی‌شدی شاید زمین می‌ایستاد، خورشید می‌ایستاد، ستاره‌ها و کرات آسمان می‌ایستادند، به ما شبیه انسان‌های روی زمین نگاه می‌کردند و بعد در لحظه‌ای، می‌فهمیدند ما هیچ ارزشی نداریم که برای‌مان حرکت کنند، می‌ایستادند، تکان نمی‌خوردند و حرکت بی‌معنا می‌شد و زمان می‌ایستاد و ما گم‌شده‌هایی می‌شدیم در بی‌زمانی، در جهانی که انگیزه‌ای برای حرکت ندارد. تو اگر مبعوث نمی‌شدی، راستی تو چرا مبعوث شدی؟ من گاهی یادم می‌رود نسبتم با تو را و باری که بر دوش کشیدی را و فراموش می‌کنم سوغاتی که برای من از دست خدا آوردی را. یک بار دیگر می‌شود بیایی، آرام، در گوشم بگویی تو چرا مبعوث شدی؟ آن همه رنج که تو بعد از بعثت بردی و آن همه دشمنی که به جان خریدی و آن موها که زیر بار آیه‌های سوره هود سفید کردی و آن انبوه نگرانی که برای امتت تا قیامت داشتی را چرا تحمل کردی؟ تو چرا مبعوث شدی؟ آقای پیامبر! ما ارزشش را داشتیم / داریم؟