📚 حماسه درخت
من،
جز از پدرم ستاره،
درسی نیاموختم
که بر دور دست نشست و
بزرگيش را به رخ نکشانيد
ـ در همانحال که از خورشيدها بزرگتر بود ـ
و در خور ديد من نور افشاند
و جهان را به نظاره ای هماره به تماشا نشست
در
دور دست
و هماره، در شمار انبوه ستارگان بود.
حماسه رود را درودی نبايد گفت
که از خروش ناگزير است
من تلاش آبی را
کز آوند گياهی خرد بالا می رود،
بيش سپاس می دارم
تا رودی که با غرشی بلند
در بستری ناگزير می رود،
...
زيباترين صدا، صدای درخت است
که همه عمر
از هيچ نمی نالد
نه از اره آذرخش
نه از نعره تندر
نه شلاق باد
و نه از سوز خزان
زيباترين کلام
کلام درخت است
که در همه عمر هيچ نمی گويد
و بر پای ايستاده است
و دستانش دهنده اند
بارورند
برای درخت چه فرق می کند؟
درخت، ميوه را به خدا تعارف می کند
با سر انگشتانی که به آسمان برافراشته است
اما،
کودکان به سنگ از او باز می گیرند
و پیران بر نردبان
و جوانان با شکستن شاخه ها
سلام بر درخت
که غرور تملک ندارد
و هر چه او راست
هماره، فراچنگ
به پیشکش می دهد
و حتاش اگر به سنگ زنند، می بخشد!
وقتی به خانه آمد سرباز
مادر گفت:
جامه دیگر کن
برادرت تیر خورده است
بیا او را در باغچه بنشانیم
سرباز گفت:
من دانم مادر!
خودم او را زده ام،
چنگیز هم خونخوارتر از لحظه ها نیست
زمان سیر ناپذیر است
بین شهادت و شقاوت،
فاصله
به درازای تفنگی ست
تا در کدام سوی آن ایستاده باشی!
دگر باره سلام بر درخت
که تا، زنده است
ازو قنداق تفنگی نمی توان ساخت!...
📍موسوی گرمارودی
@bimemoj