─═┅═══༅•❥︎●❥︎•༅═══┅┅─ ◑◁ حر گفت.. به خدا قسم اگر در میان عرب غیر از تو کس دیگری در چنین وضعی که تو به سر می‌بری، این جمله را به من میگفت، از جواب او صرف نظر نمیکردم؛ هرچه می‌خواست بشود؛ ولی به خدا قسم درباره تو چاره‌ای ندارم، جز اینکه مادرت را به نیکوترین وجه یاد کنم! ✪ امام حسین علیه‌السّلام گفت..... پس چه می‌خواهی؟ ❏ حر گفت..... به خدا قسم میخواهم تو را نزد عبیدالله بن زیاد ببرم. ❖‌ امام حسین علیه‌السّلام فرمود....در این صورت به خدا قسم من از تو پیروی نمیکنم. حر گفت...بنابراین من نیز تو را رها نمی‌کنم! این کلام سه مرتبه بین آنها ردوبدل شد. ❍ وقتی که سخن میانشان به درازا کشید، حر گفت... من به جنگ با شما مامور نشده‌ام؛ بلکه مامورم که از شما جدا نشوم تا شما را وارد کوفه کنم. حال اگر نمی‌پذیری راهی را انتخاب کن که تو را نه به کوفه برساند و نه به مدینه بازگرداند، تا اینکه من به ابن زیاد نامه بنویسم. ★ یا اگر خواستی شما به یزید بن معاویه یا عبیدالله بن زیاد نامه بنویس، تا شاید به امید خدا دستوری بیاید و مرا از مبتلا شدن به کار شما رها کند. ─═┅═༅𖣔6⃣𖣔༅═┅┅─