─════༅•❥︎●❥︎•༅═══┅─ ◉◁ ✪ راوی گفت.. دیدم جوانی بیرون آمد که صورتش مانند پاره ماه بود، و مشغول جنگ شد.همین که مقابل مردم ایستاد فریادش بلند شد... ❏ ان تنکرونی فانا ابن الحسن... سبط النبی المصطفی الموتمن...مردم اگر مرا نمی شناسید ، من پسر حسن بن علی بن ابیطالبم. ❖‌ هذا الحسین کالاسیر المرتهن ... بین اناس لاسقوا صوب المزن....این مردی که این جا می بینید و گرفتار شما است، عموی من حسین بن علی بن ابیطالب است ❍ ابن فضیل ازدی چنان بر فرقش زد که سرش را شکافت و او با صورت به زمین افتاد و فریاد زد... عمو جان، به دادم برس. ★ امام حسین علیه السلام مانند باز شکاری از اوج، به کنار او فرود آمد و همچون شیر خشمگین بر دشمنان حمله ور شد، شمیشری بر ابن فضیل زد که دست سپر شده او از آرنج جدا شد، ابن فضیل چنان فریادی زد که همه لشکر شنیدند و برای نجاتش تاختند که باعث شد بدن او زیر سم اسب‌ها بماند و به هلاکت برسد. ┄══┅═༅𖣔8⃣𖣔༅══┅─